“اگر به استارتاپهای موفق دقت کنید، تعداد کمی از آنها محصول خود را با تقلید از سایر استارتاپها ساختهاند. این استارتاپها ایده خود را از کجا پیدا کردهاند؟ بنیانگذاران استارتاپها معمولا مشکلات خاص و حل نشده را حل میکنند”
پل گراهام هم بنیانگذار شتابدهنده YCombinator
مقدمه
بن هورویتز (Ben Horowitz) در کتاب “سختی کارهای سخت” به نوشته خود درباره اینکه چه چیزی یک مدیر محصول خوب میسازد اشاره میکند. در واقع او آن را چندین سال پیش نوشته است، اما همچنان کاربردی و پر از توصیههای مفید است.
همانطور که داشتم نوشتههایش را میخواندم، مواردی را که از بهترین مدیران محصول دیده بودم توی ذهنم بررسی کردم. من در این سالها مدیریت چند صد مدیر محصول / مدیر برنامه را برعهده داشتم و با افراد زیادی کار کردهام. من تعداد زیادی از آنها را جزو بهترینهای حوزه خودشون به شمار می آورم و تعدادی از آنها دوستان صمیمی من شدند. بنابراین لیستم را از رفتارهای بهترین مدیران و مشاوران محصولی که دیدهام جمع کردهام. این موارد به مهارتها و راهکارهایی تبدیل شدند که برای من ارزشمند هستند و سعی میکنم در دیگران توسعه بدهم و رشد خودم را در مقابل آنها بسنجم. من هیچ ادعایی مبنی بر درست و جامع بودن این لیست ندارم.
من موارد ابتدایی و واضح مانند “یک انسان کامل و معقول بودن”، “با مردم با احترام رفتار میکند”، “به دیگران اعتبار میدهد” و … را کنار گداشتهام و لیستم را بگونهای نوشتم که گویا میخواهم یک مدیر محصول حرفهای را برای دوستان یا همکارانم توصیف کنم. در حقیقت غیر ممکن است که یک نفر تمام این ویژگی ها را داشته باشد. اگر این نوشته را برای محک زدن خودتان می خوانید مهم این است که متوجه وضعیت خودتان نسبت به آن شوید. به محض اینکه این موضوع را فهمیدید فقط کافیست که روی آن تمرکز کنید و آن را بهبود ببخشید (9- روی نقاط قوت خودتان سرمایه گذاری کنید). همچنین، وقتی من از اصطلاح صنعت “مدیریت محصول” استفاده می کنم منظورم افرادی است که در حوزه محصول فعالیت دارند. بهترین افراد که با محصول سر و کله می زنند و تحت هر عنوانی که هستند _ مدیر محصول، مدیر برنامه، طراح، دولوپر، بازاریابی یا فروش. به عبارت دیگر، منظور من مهارت و توانایی است نه صرفا عنوان شغلی.
من عمدا این لیست را بدون ترتیب و اولویت نوشتم چرا که ارزش هر ویژگی با توجه به افراد، تیم ها و فرهنگها میتواند متفاوت باشد. پس هنگام خواندن آن احساس راحتی داشته باشید و فرض کنید که دارید یک کتابچه راهنما میخوانید. با این حال، یکی از دوستانم به من یادآوری کرد که هنوز باید به توصیه خودم عمل کنم (10- اولویت بندی). اما اگر بخواهم سه ویژگی مهم را انتخاب کنم احتمالا آنها 1- شروع با چرایی، 13-کنجکاوی / ارزش کنجکاوی و 18-دیدگاه قوی دارد ولی ضعیف اجرا میکند، هستند. هر کسی ممکن است مسیر متفاوتی را طی کند ولی از نظر من این سه ویژگی به قدری اساسی و مهم هستند که با آنها میتوان بسیاری از موارد دیگر را یاد گرفت.
.
و اما لیست:
1) با چرایی شروع میکند. او همیشه از مشتری شروع میکند و یک دلیل روشن دارد که چرا یک نفر میخواهد از محصول ما استفاده کند و این محصول چه مشکلی از مشتری را حل میکند. سایمون سینک روش خودش را به خوبی خلاصه میکند. مدیر محصول نظراتی را مینویسد که انتظار داریم کاربران بنویسند. او یک ماموریت برای محصول ایجاد میکند و در حالی که در مورد ماموریت محصول سخت گیر است، برای انجام و به نتیجه رساندن آن انعطاف پذیر است.
“روی چشمانداز خود یکدنده و سمج باشید، در جزئیات انعطاف داشته باشید”، جف بزوس مدیرعامل آمازون
2) محصولاتی میسازد که مشکلات خودش را حل میکند. او میداند معمولا محصولاتی که برای خودمان میسازیم محصولاتی عالی از آب در میآیند. این توصیه اغلب به مدیرعاملها می شود در حالی که برای هر کسی که توی زندگیاش محصولی میسازد ، مفید است . یک مدیر محصول با استفاده از محصولی که تولید کرده باعث ایجاد احساس همدلی بین خودش و مشتری میشود. او هر روز از این محصول استفاده میکند و یکی از بهترین تست کنندگان محصول است و تقریبا بهتر از هر کسی از مشکلات محصول با خبر است.
“اگر به استارتاپهای موفق دقت کنید، تعداد کمی از آنها محصول خود را با تقلید از سایر استارتاپها ساختهاند. این استارتاپها ایده خود را از کجا پیدا کردهاند؟ بنیانگذاران استارتاپها معمولا مشکلات خاص و حل نشده را حل میکنند”، پل گراهام هم بنیانگذار شتابدهنده YCombinator
3) اهداف را مشخص میکند، آنها را اندازه میگیرد و ارتباطات شفاف برقرار میکند. مدیر محصول برای هر محصول و هر تیم یک تعریف مشخص از موفقیت تعیین میکند. این اهداف مشتاقانه (برای کمک به رویای افراد)، واقع بینانه (برای متمرکز نگهداشتن افراد) و قابل سنجش (برای نشان دادن مسیر به افراد) هستند. همچنین آنها اهداف مشترکی هم دارند. چیزی که تیم از صمیم قلب به آن اعتقاد دارد و میخواهد به آن برسد. او به دنبال پیش بردن این اهداف است اما از طرفی میداند که معیارها تنها شواهدی برای موفقیت هستند، نه خود موفقیت.
4) آگاهی بازار. او بازار خود را به خوبی میشناسد و میداند که محصولش با کدام قسمت بازار متناسب است. او رقابت را درک میکند و روزانه از محصولات رقیبان استفاده میکند. او مرتبا اطلاعات خود را درباره بازار با سایر اعضای تیم بوسیله مطالب سایتهای خبری و پرزنتیشن به اشتراک میگذارد. او از این اطلاعات برای راهنمایی و اطلاعرسانی (نه دیکته کردن) در راستای محصولات خود استفاده میکند.
5) به دنبال مربی و منتور است و خودش نیز منتور دیگران است. او میداند که یک از بهترین روشهای یادگیری استفاده از تجربه افرادیاست که قبلا کاری مشابه کار شما انجام دادهاند. او روی ارتباط خود با مربیها و منتورها سرمایه گذاری میکند، بار برنامهریزی را به دوش میکشد و درباره چیزی که میخواهد در آن رشد کند شفاف است. او این کار را به وسیله منتور بودن برای سایر مدیران محصول در حال رشد انجام میدهد و با این کار به دنبال تقویت دیدگاهها و نظرات خودش است.
6) اعتماد ایجاد میکند. او هم قابل اعتماد است، هم اعتماد میکند. او تفاوت بین اعتماد و تقلید کورکورانه را خوب میداند و به دنبال این است که فضایی ایجاد کند که در آن همه هوای همدیگر را داشته باشند. او با رفتار خودش نمونه خوبی از رفتار درست به جا میگذارد و با این فرضیه کار میکند که همه افراد نیت خوب و پاکی دارند. او گوش میدهد و همواره به دنبال این است که نقطه نظرات، دیدگاهها و چشمانداز افراد را درک کند. بخشی از این دیدگاه ناشی از تمایل به زندگی در دنیایی است که مردم به یکدیگر اعتماد دارند (مدینه فاضله)
7) چگونگی انجام کار را درک میکند. او تیم را روی ایدههایی متمرکز نگه میدارد که میتواند آنها را اجرایی کند. دانش وی از امکان سنجی فنی، یک حلقه فیدبک کارآمد بین تولید ایده و اجرای آن ایجاد می کند که باعث صرفه جویی در فرآیندهای فنی میشود. او از مواردی مانند آزمایش کردن یا یادگیری ماشین به عنوان عصا استفاده نمیکند (به عنوان مثال “ما فقط اولویتهای کاربر را متوجه میگیریم.”) در حالی که یک مدیر محصول عملگرا است ، او بیش از حد به اجرای خود متمرکز نشده است (نگاه کنید به شماره 1 – با چرایی شروع میکند) و همچنان برای پیشرفت فناوری تلاش میکند است.
8) محدودیتها را در آغوش میگیرد. بسیاری از خلاق ترین راهحلهای جهان ناشی از محدودیتهای عمیقی هستند که برای خیلی از افراد فلج کننده خواهد بود (مثل تحریمهایی که ما تو ایران داریم). مدیر محصول پارادوكس انتخاب را درک میکند و میداند كه جملات کلی مانند “ما میتوانیم هر کاری انجام دهیم” میتواند ضد تولید باشد. او حتی در طول ایده پردازی از محدودیتهای عمدی و اضافی نیز استفاده میکند تا بتواند بهتر بازخورد بگیرد، تفکر خطی را به چالش بکشد و به تفکر بدون مرز کمک کند.
“محدود نبودن، دشمن هنر است ” پابلو پیکاسو
9) روی نقاط قوت سرمایه گذاری میکند. یک مدیر محصول نقاط قوتی دارد که او را متمایز میکنند و به طور مداوم به دنبال تقویت آنها و پیشرفت در آنها است. او علاقه مند است نقاط قوت خود را از خوب به عالی تبدیل کند و در حالی که از نقاط ضعف خود آگاه است، با آنها کاری ندارد. بزرگترین قدرت یک مدیر محصول این است که بتواند مهارتهای یکتای خود را با هم ترکیب کند. او به سایر مهارتها (برنامه نویسی ، طراحی و غیره) احترام میگذارد ، اما بیش از حد آنها را یاد نمیگیرد ، و میداند که ترکیبی از مهارتها، از عناوین و القاب با ارزشتر هستند
10) اولویت بندی میکند. او یک لیست ساز طبیعی است و درک کرده است که بسیاری از مشکلات پیچیده را میتوان با نوشتن لیستی از کارها و انجام دادن آنها به ترتیب اولویت حل کرد. او یک اولویت مدار سرسخت است و معاملات تجاری مهم را به موقع انجام میدهد و دارای حس شهودی خوبی از کیفیت مورد نیاز برای یک موقعیت / مرحله خاص از یک ایده است. او نمیترسد ایدهها و ویژگیهای خود را کاهش دهد وقتی که منجر به تجربه ساده تر یا بهتر مشتری شود ، حتی مواردی که برای به ثمر رساندن آنها وقت و تلاش قابل توجهی را هزینه کرده است.
“با انجام دادن همه کارها، شما در مهمترین کار شکست میخورید”، بن هورویتز
او همچنین میداند که اگر چه انتخاب و حذف کردن ویژگیها مهم است، اما دانستن اینکه چه چیزهایی باید انتخاب شود سخت است، و او بیشتر از اینکه به ویژگیها بپردازد، به سناریوها و تجربیات میپردازد. این مهارت در رویکرد ساختن MVP به وی کمک میکند.
11) برای بخشش درخواست میکند نه برای مجوز گرفتن. او میفهمد که در فضاهای کاری بزرگ برای ریسک پذیر بودن اهمیت زیادی قائل هستند و این مورد را همیشه به خودش گوشزد میکند. وقتی با علاقه و انگیزه با همکاران و مشتریان کار میکند ، با رفتارش رهبری میکند و در صورت اشتباه به جای انتظار برای مجوز، بخشش میطلبد و انتظار دارد که دیگران نیز همین کار را انجام دهند.
12) با تغییرات و ابهامات رشد میکند. در حالی که کمتر کسی عاشق درجه بالایی از عدم قطعیت و ابهام است ، اما او آنها را به عنوان پیامدهای طبیعی در پروسه ایجاد نوآوری میپذیرد و در این شرایط بسیار خوب عمل میکند. وی در این زمانهای نامشخص و مبهم ، به طور مداوم به دیگران کمک می کند ، و در هر کجا که امکان پذیر باشد ، اعتماد و اطمینان ایجاد میکند.
13) کنجکاو است و کنجکاوی را ارزیابی میکند. او بسیار کنجکاو است و در طول زندگیاش به دنبال یادگیری است. او از تنوع فکری استقبال میکند و نظرات مخالف را فرصتی برای یادگیری و تولید ایدهای جدید میداند.
14) داده محور است. او سعی میکند که دادهها را جمعاوری و درک کند تا بتواند در تصمیمگیریها از آنها استفاده کند. او این کار را در هر جایی که بتواند به صورت غیررسمی ، موثر و با استفاده از ابزارهای خودش انجام میدهد (در مقابل فرآیندهای پیچیده، سخت یا گران). در حالی که او عاشق دادهها است ، اما به آن خیلی توجه نمیکند و می داند که “فقط یک ورودی” است ، حتی بهترین مطالعات ، آزمایشها ، نظرسنجیها و تجزیه و تحلیلها اغلب تنها بخشی از داستان را نشان میدهند. وقتی ما به قانونی مبنی بر کاهش بازده جمع آوری دادهها میرسیم او از حس ششم خودش استفاده میکند و قادر است با اطلاعات ناقص تصمیم گیری کند. وقتی در مرحله جمعآوری داده، به اندازه کافی اطلاعات نداشته باشیم او میتواند با حس ششم خود با وجود کامل نبودن اطلاعات تصمیمگیری کند.
15) پیچیدگی را رفع میکند. او همیشه در حال تجزیه کردن مسائل و مشکلات است تا بتواند سوالات و راهحلهای کلیدی را پیدا کند. هرگاه اطلاعاتی را به اشتراک میگذارد بجای اینکه حواسش به این باشد که چقدر اطلاعات میتواند ارائه دهد، حواسش به این است که مخاطبش به چه اطلاعاتی نیاز دارد. او آینده نگر است و مشکلات آینده را پیش بینی میکند اما همچنان بر ریسکهای احتمالی متمرکز است و نه مجموعهای کامل از آنچه ممکن است رخ دهد. او عاشق خلاصه کردن است.
“وقت نداشتم وگرنه نامه کوتاهتری مینوشتم” (مارک تواین، نویسنده آمریکایی)
16) ارزش ایجاد کردن در مقابل صحبت کردن، تاثیرگذاری در مقابل فعالیت و تولید کردن در مقابل نقد کردن. او عملگراست و از بحث و گفتگوهای طولانی در مورد راه حلهایی که فقط یک روز برای نمونه سازی آنها زمان لازم است اجتناب میکند در حالی که میتواند با چند سوال ساده از مشتری، به آن پاسخ داد. او ترجیح میدهد یک ایده خوب که میتواند آن را عالی اجرا کند انتخاب کند به جای اینکه یک ایده بی نظیر را انتخاب کند که در اجرای آن ضعف دارد. او از انجام دادن کارهای دم دستی که هیچ کس آنها را انجام نمیدهد ابایی ندارد و دائما حواسش به نیازمندی های تیم و راه رفع آن نیاز مندیها است.
17) میتواند به موقع کلینگر یا ریزبین باشد. او برای یک موقعیت خاص “سطح بزرگنمایی” مناسب را پیدا میکند و می تواند به راحتی و در سطح تصویر دقیق یا بزرگتر عمل کند. او هنگامی که پیشرفت لازم باشد “یک قدم هم عقب نشینی نمیکند” و وقتی یک دید وسیع تر سودمندتر شود ، در جزئیات گم نمی شود. در Pathwise ، ما این را “سیستمهای تفکر” مینامیم.
18) او دارای یک دیدگاه قوی است که آن را ضعیف نگاه میدارد. هرگاه در شرایط نامشخص نیاز به حرکت رو به جلو باشد، او یک دیدگاه قوی را بیان میکند ولی آن را ضعیف نگه میدارد. این قضیه به نفع تمام افراد درگیر در محصول است، ضمن سرکوب بیش از حد اعتماد به نفس و تحریک بحث، جهت پیش فرض را نیز مشخص میکند. او فرضیات خود را از طریق یک فرآیند منطقی به چالش میکشد و دیگران را نیز به این کار دعوت میکند. با شواهد و دادههای کافی، او به ایدهها و مفاهیم جدید تغییر مسیر میدهد و چرخه را دوباره شروع میکند.
19) مفاهیمی را ایجاد میکند که میتواند بسیار قدرتمند باشد و همیشه متناسب با هدف باشند. او خالق محتوا است – نه فقط برای اهداف مستندسازی بلکه به عنوان ابزاری برای برقراری ارتباط ، ارائه دستورالعملهای قابل تکرار و ارائه راهنماییهای مورد نیاز. او اهمیت جزئیات را درک میکند، اما میداند که اینها تنها ابزاری هستند برای راحت کردن کارها و همیشه بهترین ابزار کار را در نظر میگیرد.
20) فیدبک میدهد و فیدبک میگیرد. تلاش میکند که بدون قصد و غرض و با نیت بهبود شرایط فیدبک مفید ارائه دهد. همیشه به این فکر میکند که “چه چیزی مفید خواهد بود؟” نه اینکه “چه میخواهم بگویم؟” درباره محصول فیدبک میدهد و میگیرد و هدفش این است که محصول مورد توجه قرار بگیرد نه افراد. میداند که شفاف بودن با افراد و مهربون بودن با آنها در تضاد نیست و در حقیقت می تواند یک عمل مهربانانه داشته باشد که با اصالت صورت میگیرد. از آنجا که اهمیت فیدبک را میداند مکرر فعالیتهای خودش را به اشتراک میگذارد. منتظر یک ارائه بی نظیر و کامل نیست بلکه تلاش میکند تا در اولین فرصت ممکن دانش خودش را به اشتراک بگذارد.
برگرفته از نوشته Lawrence Ripsher مدیر محصول Pinterest
به نظر شما کدوم یکی از موارد بالا اهمیت بیشتری دارند؟
نویسنده: لارنس ریپشر
منبع: وبسایت hackernoon