آیا فقط من مدیر محصول مشتاقی هستم و یا مدیران مشتاق زیادی آن بیرون هستند؟ افرادی که مدیر محصول نیستند – مشاور، کارشناس MBA ، مهندس – می خواهند مدیر محصول باشند. اگر این واقعیت داشته باشد، که «همه» می خواهند مدیر محصول شوند، تعجب نخواهم کرد. این یکی از آن نقشهاست که نیازی به داشتن مهارت های زیاد سخت ندارد. برای اینکه یک مدیر محصول باشید، لازم نیست بدانید که چگونه مدلهای دادهای را ایجاد کنید. لازم نیست بدانید که چگونه کدنویسی کنید. لازم نیست بتوانید وب سایت طراحی کنید. همه اینها میتواند کمک کند اما لازم نیست. برخلاف مهندس یا طراح بودن، میتوانید یک روز صبح به عنوان مدیر محصول از خواب بیدار شوید.
همچنین، کار روی کاغذ شیرین به نظر میرسد و صد البته اصطلاحات و القاب چشم گیری هم دارد
- شما مدیرعامل افقی هستید.
- شما دیگران را هدایت می کنید.
- شما متخصص این صنعت هستید.
- شما تصمیم میگیرید که محصول امروز و آینده چگونه به نظر میرسد.
- خوب دریافت میکنید.
- شما رئیس هستید !!
منظورم این است که این لیست را خیلی جدی نگیرید . اگر مدیر محصول نیستید یا در کار با کسی درگیر تعامل عمیق نبودید، مدیریت محصول آن چیزی که شما فکر میکنید نیست.
به طور خلاصه ؛ مدیریت محصول چیست ؟
- قلب، ذهن و صدای کاربر بودن
- تسهیل کار تیمی متقابل
- ایجاد کالاهای تجاری
- رسیدن به هدف نهایی با زمان و منابع ثابت
- افراد پیشرو در یک نقشه راه پیشرفت محصول
- مثبت و عملی بودن
- برقراری تماسهای سخت با اطلاعات اندک
آن چه مدیریت محصول نیست :
- مهمترین صدا بودن (تک روی)
- تنها ایجاد کننده ایده است (فقط ایده پردازی)
- طراح بودن
- برنامه نویس بودن
- مدیریت QA
- کارشناس SEO
- نوشتن برنامه بازاریابی
چطور بدانم مدیریت محصول چیست ؟
متقاضی شدم که یک مدیر محصول در یک شرکت باشم. من آن زمان دانشجوی ارشد کالج بودم و رشته روانشناسی را پشت سر میگذاشتم. من ناامیدانه میخواستم به خانه برگردم و با ابراز نارضایتی، از بین تمام شغلها، تنها بعضی شغلهای دوازده نفری فناوری محور بودند. به دنبال این بودم که در شغل جدید، کمتر مرا مسخره کنند!
در کمال تعجب، سمت دستیار چرخشی مدیریت محصول در Intuit، یک شرکت شگفتانگیز فناوری و فرهنگی، به من پیشنهاد شد. در کمال تعجب من چون واقعاً نمیدانستم مدیر محصول چه کاری انجام میدهد مدام نامه پذیرش خود را میخواندم و دوباره میخواندم. «تمام آنچه که من در آن مصاحبهها انجام دادم، صحبت در مورد احساسات من بود. من نمیدانم که چگونه این از نظر آنها کافی بود.» آن هم در کمال تعجب، چون که پایاننامه من در مورد روانشناسی بود. آخرین باری که من بررسی کردم، روانشناسی زبان ربطی به نرم افزار های مالی و مدیریت محصول نداشت.
اولین نقش مدیریت محصول من برای QuickBooks بود. من مسئولیت مدیریت نسخه بتا سالانهمان را بر عهده داشتم و این تجربه کامل، مرا در مورد مدیریت محصول شگفت زده کرد. چیزهایی فهمیدم و یاد گرفتم که در توضیحات شغلی وجود ندارد.
در اینجا چهار پارامتر اصلی ذکر شده است:
شما یک محصول را مدیریت نمیکنید. شما مشکلی را که حل میکنید مدیریت میکنید!
وقتی فهمیدم قصد دارم QuickBooks را مدیریت کنم، اصلا حال خوبی نداشتم. “QuickBooks؟” به مسخره گفتم «این از پدربزرگ من پیرتر است!» (این در حقیقت درست نیست، اما هنگامی که شما در سیلیکون ولی زندگی میکنید و هر ثانیه محصولاتی متولد میشوند، QuickBooks به نظر پدر بزرگ است.) من ناامید شدم که نمیتوانم کاری را انجام دهم که یک مدیر محصول “واقعی” انجام میدهد. “نوآوری کردن” می خواستم محصولی را مدیریت کنم که جوان و نوآورانه باشد.
اما ، چقدر اشتباه میکردم.
وقتی مدیریت محصولی را شروع میکنید که حداقل یک مشتری داشته باشد، به سرعت میفهمید که شغل شما حتی از کاملترین محصول نیز بسیار بزرگتر است. وظیفه شما این است که عمیقاً مشکلی را که محصول شما برای حل آن دارد، بفهمید، به دیگران بفهمانید و هدف اصلی را برای حل هر ظرافت آن مشکل دنبال کنید.
شما همیشه درخواستهای ویژگی زیادی دارید و زمان بسیار کمی نیز خواهید داشت. تعدادی زیادی از مشکلات و زمان خیلی کم. همیشه کارهایی وجود دارد که باید انجام شود. وقتی محصولی بالغ دارید که در آن کاربران عادات خود را ایجاد کردهاند و شرکت شما فرآیندهای مختلفی را ایجاد کرده است، در واقع شما نیاز دارید که فوق العاده خلاق باشید تا بتوانید با موفقیت با تمام محدودیتهای خود کنار بیایید.
مدیر محصول بودن یعنی سازش بین آنچه تیم شما می تواند در یک بازه زمانی معین انجام دهد و آنچه مشتریان شما به آن نیاز دارند. شما به طور مداوم در یک مسابقه بسیار پیچیده با زمان، بین تیم، مشتریان و تجارت خود هستید. پیروزی، جزئی در تعادل استراتژی کوتاه مدت و بلند مدت محصول است، مهم نیست که محصول شما امروز یا بیست سال پیش طراحی شده باشد.
محصول شما فقط به اندازه درک کاربر از آن خوب است.
من هنگام اجرای بتا، نه تنها از طریق ایمیل به آزمایشكنندگان هفتگی پیام میدادم، بلكه از طریق تلفن با آنها صحبت میكردم، بعضی اوقات تمام روزها را صرف ارائه انواع پشتیبانی فنی میكردم. در ابتدا، این یک ناامیدی بزرگ به وجود آورد. چرا من به مشکلات پاسخ میدهم؟ تعجب کردم من قرار است یک محصول را مدیریت کنم!
از آنجا که وقت بیشتری را برای صحبت با مشتریان صرف کردم، یاد گرفتم که آنچه آنها گفتند “کار نمیکند” ، واقعاً کارایی را که انتظار داشتند برآورده نمیکرد. درک مشتری واقعیت است و به این آسانی دست یافتنی نیست.
مدیران محصول نه طراح هستند و نه مهندس!
به عنوان بخشی از فرآیند ارسال نسخه جدید به اپ استور من گفته شد که باید صفحه فروش خود را طراحی کنم. در حالی که هنوز تازه کار بودم، من وظیفه خود را به معنای واقعی کلمه گرفتم و خودم را در لایههای فتوشاپ و پالتهای رنگی غرق کردم و خیلی جدی و با هیجان، من طراحی صفحه را برای مدیرم ارسال کردم. پاسخ او آنطور که انتظار داشتم مشتاقانه نبود :
عالی. این را گرافیست ما طراحی کرده؟ به نظرم باید بهش بیشتر فشار بیاریم! پالت رنگها مشکل داره!
“گرافیست!؟”. “در مورد چی حرف می زنه؟”
اینگونه شد که یاد گرفتم، به خصوص در یک شرکت بزرگ و سالم، مدیر محصول طرح های بصری ایجاد نمیکند. او همچنین کد نمینویسد. طراح شما متخصص طراحی است. مهندس شما متخصص برنامهنویسی است. و شما، مدیر محصول، می دانید که آیا طراحی و عملکرد آن نیاز خاصی را که کاربر در دسترس شما است برآورده میکند.
مدیریت محصول به معنای ستاره بودن در تیم نیست ولی مربوط به مدیریت یک دنیای جدید است.
اولین روز حضور من در تیم QuickBooks، مدیر من مرا به دفتر خود برد تا مرا با همه آشنا كند؛ پشتیبانی، بازاریابی، مهندسین، طراحی و امور مالی. این برای من بسیار جالب است بود ، اما من بیشتر نگران این بودم که مدیر من چقدر دارد زمان را هدر می دهد. من نمی دانم چرا او فقط با معرفی من به مدیران محصولات دیگر شروع نکرد. فکر کردم: “من مطمئن هستم که می توانم بعداً با بقیه این افراد ملاقات کنم.” ترسناک تر از تعداد بسیار زیاد افرادی که او مرا معرفی کرد ، راهی بود که وی این کار را انجام داد. به آنها گفت: “او مسئول راه اندازی QuickBooks است.” من نمی دانستم چگونه می توانم وقتی که حتی QuickBook ها را روی کامپیوتر خود دانلود نکردم ، این محصول را راه اندازی کنم.
با گذشت هفتهها، مشخص شد که من نمیتوانم QuickBookها را به تنهایی و تک نفره منتشر کنم، دقیقا بر خلاف کاری که شما برای آزاد کردن کبوتران را در یک مراسم فارغالتحصیلی آزاد میکنید. درعوض، وظیفه من تسهیل طوفانهای فکری مناسب و مکالمه بین تمام گروههایی بود که در روز اول خود با آنها ملاقات کردم تا به تصمیمات مؤثر در اجرا برسم. چشم باز و کمی آرامش بخش بود (فقط کمی). لازم نیست بهترین ایده را در اتاق بیابم. من فقط نیاز داشتم که اطمینان داشته باشم که افراد مناسب را در اتاق دارم تا ایدههای زیادی را پرورش دهم که بتوانم بهترین آنها را انتخاب کنم.
بعد از سه سال مدیریت محصول در یک شرکت بزرگ و یک شرکت نوپا، متوجه شدم که آن احساساتی که من در اولین مصاحبه مدیریت محصول خود بیان کردم – درک عمیق سایر انسانها، رفع درد زندگی افراد، نوشتن، تحقیقات میدانی، یافتن الگوها و روندها در داده ها، طراحی برای انسانها – دقیقاً همان چیزی بود که مصاحبهکنندگان من به دنبال آن بودند، زیرا این همان چیزی است که برای مدیر محصول موفقیتآمیز است.
من به عنوان مدیر محصول نگرانیهای مداوم خود را داشتهام و دارم – احساس احمقانه هنگام صحبت با مهندسین، آرزو میکنم وبسایتها را طراحی کنم، از اینکه خودم خودم تسکهای فنی را ایجاد کنم، از خود متنفر باشم، نمیدانم که آیا من چیزی جز یک نویسنده JIRA هستم – اما در پایان روز، هنگامی که من در آنجا نشستهام با تماشای لبخند کاربر در حالی که او با محصول من درگیر است، میدانم که این سختیها ارزشش را دارد.
مدیر محصول بودن به معنای پیچیده شدن این واقعیت نیست که شما در عنوان خود “مدیر” داشته باشید. مطمئناً باید عکس بگیرید. اما همچنین باید نسبت به همه محصولات خود پاسخگو باشید. اگر کاربر محصول شما را نفهمد، تقصیر شماست، نه تقصیر گروه بازاریابی. اگر محصول شما در زمان اشتباهی آمده است، این تقصیر شماست، نه استراتژی. اگر کاربر نتواند دکمه را پیدا کند، این روی شماست، نه دیزاینر.
و اگر یک کاربر هیچ استفادهای برای محصول شما نداشته باشد، این کاملا تقصیر شما است، نه او.
نویسنده: روهینی ویبا
منبع: وبسایت productcoalition