در ابتدای مسیر کاری خود در حوزه محصول بیشتر به حدسیات و دانسته های خودم تکیه میکردم. اغلب ایدهها با این جمله در ذهن من شروع میشدند که: «چقدر خوب میشد اگر…؟» و معمولا بیشتر از این هم عمیق نمیشدم. همانطور که میتوانید حدس بزنید، محصولاتی که میساختم یا خیلی خوب رشد میکردند یا با کله به زمین میخوردند و همیشه احساس گم شدن به من دست میداد و احساس میکردم داخل یک هزارتو در حال دویدن هستم و هیچوقت به هدف خودم هم نمیرسم. در حقیقت خبری از مسیریابی محصول نبود.
حالا که تقریبا ۵ سال از آغاز به کار من در زمینه محصول میگذرد، متوجه الگوهایی در طراحی محصول شدهام و این الگوها ابزارهایی ذهنی در اختیار من قرار دادهاند که با کمک آنها میتوانم خیلی شفافتر درباره حل مشکلات فکر و بررسی کنم و به راه حل های کاربردی و مناسب برسم.
هزارتوی مسیریابی محصول چگونه کار می کند؟
حقیقا طراحی یک محصول شباهت زیادی به تصمیم گیریهای متعدد دارد. به همین دلیل به نظر من میتوانیم فضای این تصمیمگیریها را در محدوده یک هزارتو در نظر بگیریم.
در ابتدای مسیر توسعه محصول خود باید تصمیمات بزرگی بگیرید که ممکن است بخش بزرگی از هزارتو را مسدود کنند و هرچه به سمت جزيیات ریزتر و خاص تر می روید، با خروجیهای بیشتری در مسیر خود روبرو میشوید.
در صورتی که عاقلانه انتخاب کنید در انتهای مسیر به طلا می رسید و در غیر اینصورت در هزارتو گم خواهید شد.
اگر می خواهید به هدف برسید و در طی این مسیر گم نشوید باید نیروهای ابتدایی طراحی محصول را درک کنید. با فکر کردن به این نیروها دیگر ذهن شما سراغ آن سوال کذایی “چقدر خوب می شد اگر…؟ ” نمی رود بلکه به سمت فرایندهایی یکپارچه و قابل تکرار برای ساخت چیزهایی که کاربران شما می خواهند می رود.
اما این نیروهای ابتدایی چه مواردی هستند؟
نیازها
هدف اصلی هر محصول رفع نیازهای بشریت است. تا اینجا همه چیز روشن و واضح است. اما آن چیزی که روشن است این است که نیازهای انسانی زیاد و جزیی هستند: هرچه بیشتر به آن ها دقت کنید نیازهای بیشتری را پیدا می کنید.
برای مثال، هر شخصی میخواد احساس امنیت داشته باشد. بی نهایت راه برای انجام این کار وجود دارد. می توانیم یک سیستم امنیتی برای خانه خود خریداری کنیم یا به یک مجتمع مسکونی با امنیت بالاتر جابجا شویم یا حتی برای خانه خود نگهبان اختصاصی استخدام کنیم. فرض کنید گزینه اول را انتخاب کردیم و میخواهیم یک سیستم امنیتی برای خانه خریداری کنیم. آیا بهتر است که سرویس با حق عضویت ماهیانه را خریداری کنیم یا یک کیت دست ساز ساده هم کار ما را راه می اندازد؟ یا سیستمی خریداری کنیم که بسیار زیبا طراحی شده است؟ خب اگر بخواهم روراست باشم، اینکه کدام را انتخاب می کنید وابسته به نیازهای منحصر به فرد شما بستگی دارد.
معمولا افراد نمی توانند نیازهای خود را بیان کنند. کار شما این است که آن ها را مشاهده کنید و یا حتی با آنها صحبت کنید و از آنها درباره نیازها و مشکلاتشان سوال بپرسید. البته از آنها انتظار نداشته باشید که محصول را برای شما طراحی کنند.
یکی از راه های ساده و کاربردی که خیلی از مدیران محصول از آن استفاده می کنند نوشتن لیست بزرگی از نیازهایی است که می خواهید رفع کنید. این موضوع از اساسی ترین نیاز آغاز میشود (احساس امنیت کردن) و مسیر خود را به سمت لایههای انتزاعیتر و جزییتر ادامه میدهد (می خواهم با زدن دکمه home متوجه شود که چه اتفاقی افتاده است).
البته که پس از نوشتن این لیست از نیازها متوجه می شوید که برخی از موارد نوشته شده با یکدیگر ناسازگار هستند. رفع یک نیاز به معنی رد کردن یک نیاز دیگر است و برعکس. چرا که با انتخاب یک نیاز برای رفع کردن، منابع خود را بر روی آن نیاز هزینه می کنید و زمانی برای صرف کردن روی دیگر نیازها ندارید. اینجاست که باید در تصمیم گیری اطمینان داشته باشیم. این موضوع توجه ما را به سمت دومین نیرو جلب می کند.
سبک سنگین کردن
زمانیکه به پیاده سازی یک قابلیت جدید در محصول خود “بله” میگویید، به میلیونها قابلیت دیگر “نه” گفتهاید. شاید این موضوع در سخن ساده بنظر برسد اما در واقعیت به همین صورت دردناک است. به همین دلیل است که من توسعه یک محصول را به چشم “ایجاد تغییرات” نگاه می کنم به جای “اضافه کردن قابلیت”. در واقع چیزی که به محصول اضافه میکنید آشکار است اما اینکه این قابلیت چگونه تجربه را تغییر میدهد معمولا پنهان میماند. اما در واقع هردو دو روی یک سکه هستند که نمیتوان آنها را از هم جدا کرد.
در مورد سیستم امنیتی خانه که به آن پرداختیم، باید به صورت مستقیم میان «پوشش کامل» و «هزینه» سبک سنگین کنید. اگر بخواهید چندین سنسور اضافه کنید، سرویس پشتیبانی ۲۴ ساعته انسانی ارایه دهید یا از سیستم ویدیویی مراقبت استفاده کنید هزینه نهایی مشتری شما بسیار بالا خواهد بود (مگر اینکه از تکنولوژیهایی استفاده کنید که همه این موارد را با یک هزینه معقول در مقایسه با دیگر رقبا در اختیار شما قرار دهند).
اما این سبک سنگین کردنها به ابعادی همچون هزینه و عملکرد ختم نمیشوند. این موضوع در تمامی موارد منتهی به محصول دیده می شود و باید مراقب آن بود. برای مثال آیا می خواهید دکمههایی بزرگ داشته باشید که به راحتی خوانده شوند؟ یا اینکه سیستم امنیتی نمایشگر کوچکی داشته باشد؟
کدام یک از این موارد بدتر است؟ اینکه یک آلارم به اشتباه به صدا درآید یا اینکه یک مورد اورژانسی به اشتباه تشخیص داده شود؟ آیا سیستم باید به یک اینترنت پرسرعت وایرلس متصل باشد و ویدیوهای با کیفیت اچ دی را به موبایل صاحب خانه مخابره کند یا اینکه از طریق گوشی تنها اطلاعات باینتری (داده محور بعنوان مثال: “زنگ خطر پنجره شماره ۲ به صدا درآمد”) در اختیار کاربر قرار دهد؟
مسیریابی محصول خوب به معنای جابجایی میان این سبک سنگین کردن ها و انتخاب مناسب ترین مورد میباشد. اما چگونه می توان این کار را انجام داد؟ با دانستن اینکه کدام یک از نیازها ضروریتر از دیگر موارد هستند. این موضوع ما را به سومین نیرو هدایت می کند.
اولویتها در مسیریابی محصول
دو راه برای اولویت بندی نیازها وجود دارد:
بهترین محصولها آنهایی هستند که انتخاب های درستی انجام میدهند چراکه توانستهاند از اولویت بندی در سبک سنگین کردن نیازهای مختلف کاربران خود سربلند بیرون بیایند. برای مثال اپل درایو CD را از محصولات خود خارج کرد چرا که می دانست قابل حمل بودن یکی از اولویتهای بخش بزرگی از کاربران محصولات اپل می باشد.
دو راه در اولویت بندی به شما کمک می کنند:
- محدود کردن نوع افرادی که برای آنها محصولات خود را توسعه می دهیم.
- رسیدن به درک بهتری از آنچه کاربرها را هدایت می کند.
البته باید بگویم که معمولا مجبور هستید هر دوی این راهها را بکار بگیریم.
برای مثال شرکت Canary یک سیستم هشدار برای افراد جوانی که در آپارتمانها زندگی می کنند تولید کرد درحالی که شرکت ADP بر روی افراد میان سال صاحب خانه تمرکز داشت. شاید برای من سخت باشد که بخواهم یکی را بهترین و دیگری را بدترین نامگذاری کنم. اما در مورد من محصول Canary بهتر از دیگر محصولها نیازهای من را رفع میکند. اما این محصول احتمالا برای والدین من همچون من کاربردی و جذاب نخواهد بود.
بگذارید نگاهی به عقب انداخته و خلاصه ای از آنچه درباره آن از مسیریابی محصول صحبت کردیم را بررسی کنیم:
- افراد نیازهای پایان ناپذیری دارند.
- متاسفانه بسیاری از این نیازها با یکدیگر سازگاری ندارند و باید از میان آنها انتخاب کرد.
- برخی از این نیازها از اهمیت بیشتری برخوردار هستند و شما بایستی آنها را اولویت بندی کنید.
شاید باورتان نشود اما این حقیقت وجود دارد که به سادگی این موارد را در طول روز فراموش می کنید. برای من هم این اتفاق بارها و بارها رخ داده است حتی بعد از ۵ سال فعالیت در حوزه مدیریت محصول. به همین جهت من از ۳ روش ذهنی برای مراقبت از این فرایندها و بکارگیری آنها در تصمیمات مرتبط با محصول استفاده می کنم که در ادامه با شما به اشتراک خواهم گذاشت. امیدوارم با این روشها بتوانید از هزارتوی تصمیمات محصول خود سربلند بیرون بیایید.
۱- لیستی از نیازهای کاربر خود داشته باشید. هر وقت که می خواهید یک تغییر در محصول خود بوجود بیاورید، این لیست را مرور کنید و تاثیری که این تغییر روی کاربران شما می گذارد را بررسی کنید.
۲- سبک سنگینهایی که می کنید را مستند کنید. زمانیکه یک قابلیت جدید به محصول خود اضافه میکنید، فقط درباره نیازهایی که این قابلیت رفع میکند ننویسید بلکه درباره سبک سنگینهایی که منجر به انتخاب این قابلیت در مقایسه با دیگر موارد میشود را هم ذکر کنید.
۳- کاربر هدف خود را معین کنید و بهتر از خودشان آنها را بشناسید. شاید به جرات بتوانم بگویم که این مهمترین مورد می باشد و همیشه باید در شناسایی کاربر هدف خود کوشا باشید. هرچه در این مورد بهتر عمل کنید اولویت های شما شفاف تر میشوند که به شما امکان انتخاب راحتتر و منطقیتری میدهد، مسیریابی محصول بهتر انجام میشود و در پایان کاربران خوشحالتری خواهید داشت.
برای مطالعه دیگر مطالب در زمینه استراتژي محصول به این لینک بروید.
منبع: نوشتهای در مدیوم